جوربورلغتنامه دهخداجوربور. (اِ) بر وزن روزکور، پرنده ایست صحرایی شبیه بخروس که آنرا تذرو نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به چور و چورپور و تذرو شود.
جورپورلغتنامه دهخداجورپور. (اِ) پرنده ایست خوب رفتار آتشخوار، و آنرا ترنگ و ترلک و تورنگ و چوز و کبک گویند، بتازیش تذرو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به جوربور شود.
بوربورلغتنامه دهخدابوربور. (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسه ٔ فارس و از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین است . ییلاقشان کوههای شمالی البرز. قشلاقشان ورامین میباشد
بوربورترکلغتنامه دهخدابوربورترک . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کسبایر که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 171 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
جورپورلغتنامه دهخداجورپور. (اِ) پرنده ایست خوب رفتار آتشخوار، و آنرا ترنگ و ترلک و تورنگ و چوز و کبک گویند، بتازیش تذرو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به جوربور شود.
تذرولغتنامه دهخداتذرو. [ ت َ ذَرْوْ ] (اِ) مرغی سخت رنگین است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 420)(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرغی است رنگین و نیکو. (صحاح الفرس ). نام مرغ دشتی باش
بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ] (ص ) غریب . تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
کرکرانکلغتنامه دهخداکرکرانک . [ک َ ک َ ن َ ] (اِ) استخوان نرمی باشد که آن را به عربی غضروف خوانند. (برهان ). استخوان نرمی که بخایند و آن را کُرکُر نیز گویند به عربی غضروف خوانند. ک