جوخهفرهنگ انتشارات معین(جُ خِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - فوج ، گروه . 2 - کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است .
جوخهلغتنامه دهخداجوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) فوج . گروه مردم . || کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بالغ بر 6 تن است . (از فرهنگ فارسی معین ).
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از ه
وسیلۀ اعدامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات م، گیوتین، گاروت، شمشیر، دار، چوبۀ دار، صندلی الکتریکی، اتاق گاز، جوخۀ اعدام
عثمانفرهنگ انتشارات معین(عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جوجة هوبره . 2 - مار. 3 - بچه مار. 4 - از اعلام مردان است .
جدجودهلغتنامه دهخداجدجوده . [ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: یکی از منازل بنی اسرائیل دردشت . (سفر اعداد 33 ، 32). و دور نیست که همان جد جوده باشد که در سفر تثنیه مذکور است .
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن مسیب الضبی . یکی از سران سپاه در عصر عباسی بود و با مأمون در جنگ با امین همراهی داشت تا آنکه مأمون ظفر یافت و حسن بن سهل ، عمل «جو