جوخهفرهنگ انتشارات معین(جُ خِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - فوج ، گروه . 2 - کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است .
جوخهلغتنامه دهخداجوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) فوج . گروه مردم . || کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بالغ بر 6 تن است . (از فرهنگ فارسی معین ).
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از ه
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب .
کردناجلغتنامه دهخداکردناج . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کردناک . (بحر الجواهر). برخی از پزشکان گفته اند گوشتی است که بر آتش گردانده شود بر بابزنی تا پخته گردد.سدیدی گوید: گوشت جوجه ٔ ماکی
کرکلغتنامه دهخداکرک . [ ک ُ ] (ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان ). کُرج . کرچ . کپ .