جوبیلغتنامه دهخداجوبی . (ص نسبی ) منسوب به جوب (جوی ). جویی . || (اِ) حقی که بدشتبان بابت زراعت محصولات کنار جوی دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
جوبین آبادلغتنامه دهخداجوبین آباد. (اِخ ) قریه ای است در بلخ و اینک آنرا جوبناباد خوانند. (مراصد) (سمعانی ).
پل جوبیلغتنامه دهخداپل جوبی . [ پ ُ ل ِ] (اِخ ) و بعضی از مورخین آنرا پل چوبی نوشته اند. این پل برای رفت و آمد هفت دست و آئینه خانه بود و روی این پل جوی آبی روان بوده به این مناسبت
بهرام جوبینهلغتنامه دهخدابهرام جوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ] (اِخ )رجوع به بهرام و بهرام چوبین و بهرام چوبینه شود.
جوبین آبادلغتنامه دهخداجوبین آباد. (اِخ ) قریه ای است در بلخ و اینک آنرا جوبناباد خوانند. (مراصد) (سمعانی ).
پل جوبیلغتنامه دهخداپل جوبی . [ پ ُ ل ِ] (اِخ ) و بعضی از مورخین آنرا پل چوبی نوشته اند. این پل برای رفت و آمد هفت دست و آئینه خانه بود و روی این پل جوی آبی روان بوده به این مناسبت
بهرام جوبینهلغتنامه دهخدابهرام جوبینه . [ ب َ م ِ ن َ ] (اِخ )رجوع به بهرام و بهرام چوبین و بهرام چوبینه شود.