جهجهانلغتنامه دهخداجهجهان . [ ج َ ج َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) جهان جهان : ردی ردیان ؛ جهجهان رفتن . ناقة دفاق ؛ جهجهان و شتاب رو. ترقّص ؛ جهجهان رفتن اسب . (منتهی الارب ).
جبهانلغتنامه دهخداجبهان . [ ج َ ] (اِخ ) ابن محرز. از رجال زمان یزیدبن عبدالملک است . (از الوزراء و الکتاب ص 36).
جبجبانلغتنامه دهخداجبجبان . [ ج َ ج َ ] (اِخ ) نام دو کوه است در مکه . (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). و آنرا جباجب نیز گویند. (معجم البلدان ).
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) یوسف بن محمدبن احمدبن یوسف قاضی مکنی به ابوالطیب . راوی بود و از احمدبن حفص سعدی و محمدبن عمران مقابری و جز آن دو روایت کرد. (از تاریخ ج
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) علی بن حسین بن ابراهیم بن حسن . راوی بود و از پدرخود روایت میکرد و عبدالرحمان بن عبدالمؤمن از او روایت داشت . (از تاریخ جرجان ابوالقاسم
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عمران بن ابی طیبان (شاید ظبیان ). راوی بود و از حضرت جعفرصادق (ع ) روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 283).
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن و رفتن به یک پای . (منتهی الارب ). || حجل المقید؛ بلند کردن پای را و درنگی نمودن در رفتن آن قید کرده شده . (ناظم
حجلانلغتنامه دهخداحجلان . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برجستن در رفتن به یک پای . لی لی کردن . || دیر
تکتفلغتنامه دهخداتکتف . [ ت َ ک َت ْ ت ُ ] (ع مص ) جهجهان رفتن ، یقال : تکتف الکتفان فی مشیه ؛ ای نزا. (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). برجستن کتفان در رفتار خود و
توقصلغتنامه دهخداتوقص . [ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ع مص ) جهجهان راه رفتن اسب یا به رفتار میانه ، میان عنق و خبب رفتن یا سخت سپردن در رفتار، گویا می شکند آنچه بر وی می گذرد. (منتهی الار
متکتفلغتنامه دهخدامتکتف . [ م ُ ت َ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) جهجهان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که در راه رفتن شانه ها را بلند میدارد و کسی که می جنباند