جهانداریلغتنامه دهخداجهانداری . [ ج َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت . سلطنت . پادشاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). نگهبانی جهان . (حاشیه ٔ برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. (فرهنگ
جهانداریglobal governanceواژههای مصوب فرهنگستاناتخاذ سیاستهای مناسب و سازوکارهای لازم برای حل مشکلات کلان جامعۀ جهانی هنگامی که مرجع مناسب بینالمللی وجود ندارد
جهاندارلغتنامه دهخداجهاندار. [ ج َ ] (نف مرکب )(از: جهان + دار، دارنده ) جهاندارنده . نگهبان جهان .پادشاه . سلطان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چو آن نامه ٔقیصر آمد به بن جهاندار بشن
جانداریلغتنامه دهخداجانداری . (حامص مرکب ) سلاح داری . محافظت . نگهبانی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محافظت جان : آن ترک که یافت منصب جانداری یک لحظه نمی شکیبد از دلداری گفتم دل من ن
جهاندارفرهنگ نامها(تلفظ: jahāndār) جهان دارنده ، نگهبان جهان ، پادشاه ، مدبرِ امور جهان ؛ (به مجاز) بزرگ و قدرتمند ؛ (در قدیم) خداوند .
میهمان داریلغتنامه دهخدامیهمان داری . (حامص مرکب ) مهمان داری . صفت و عمل میهمان دار. پذیرایی از میهمان . میزبانی . (از یادداشت مؤلف ) : گفت من چون در این جهان داری خو گرفتم به میهمان
مزاج گوئیلغتنامه دهخدامزاج گوئی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) تملق . چاپلوسی . خوش آمدگوئی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر توقع آسایش از جهان داری مدار دست ز دست مزاج گوئی ها. صائب (از
نیکونیتلغتنامه دهخدانیکونیت . [ نی ی َ / ی َ ] (ص مرکب ) خوش نیت . خوش قلب . نیک خواه : از خداوند نظر چشم همی داشت جهان به جهان داری نیکونیت و خوب سیر. فرخی .درخت بدنیت خوشیده شاخ
مرغزنلغتنامه دهخدامرغزن . [ م َ غ َ زَ ] (اِ) گورستان . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). قبرستان . (ناظم الاطباء). مرزغن : هر که را راهبر زغن باشدگذر او به مرغزن باشد. رودکی .
سرسبزیلغتنامه دهخداسرسبزی . [س َ س َ ] (حامص مرکب ) کنایه از حیات و زندگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). تازگی . طراوت . خرمی : هرچند چشم زخمی چنین افتاد به سرسبزی و اقبال و بقای خداون