جهان خدیولغتنامه دهخداجهان خدیو. [ ج َ خ َ وْ ] (اِ مرکب ) شاه جهان . خدیو جهان :خوی خوش من نه خوی دیو است این از کرم جهان خدیو است .نظامی .
جهان خداوندلغتنامه دهخداجهان خداوند. [ ج َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خداوند جهان : از شادی آن قراضه ٔ چندگوئی که منم جهان خداوند.نظامی .
کتللغتنامه دهخداکتل . [ ک ُ ت َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کوتل . اسب جنیبت باشد و آن اسبی است زین کرده که پیش پیش سلاطین و امرا برند. (برهان ). اسب جنیبت که پیش پیش سواری ملوک و ام
خدیولغتنامه دهخداخدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فر
خردیاورلغتنامه دهخداخردیاور. [ خ ِ رَدْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه خرد یاور اوست . آنکه کارها از روی خرد کند. صاحب عقل . صاحب رای . هوشمند : که شاها خدیوا جهان داوراخردمندخویا خردیاورا.نظ
داعیلغتنامه دهخداداعی . (ع ص ، اِ) دعاگوی . دعاکننده . (مهذب الاسماء) : ای ملکوت و ملک داعی درگاه توظل خدایی که باد فضل خدایت معین . خاقانی .ای داعی حضرت تو ایام گرچه نکنم دعا م
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (ص ، اِ) دادور. در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس بجهت تخفیف دال ثانی را حذف کردند. (غیاث اللغات ). در اصل دادور بود چون نامور و هنرور