جهانجویلغتنامه دهخداجهانجوی . [ ج َ ] (نف مرکب ) جهانجو : جهانجوی اگر کشته گردد بنام به از زنده دشمن بدو شادکام . فردوسی .ز هر شهر فرزانه و رای زن بنزد جهانجوی گشت انجمن . فردوسی .