جنگللغتنامه دهخداجنگل . [ ج َ گ َ ] (اِ) زمین وسیعی پر از درختهای انبوه . جای پر درخت و بیشه و وسعت زیادی از زمین مشجر. (ناظم الاطباء). اجتماع درختهای زیاد در یک محل بطوری که بپوشانند زمین را و زمینی که پوشیده شده باشد از درخت و نی و علف . (ناظم الاطباء). در جنگل معمولاً درختان کوچک و بزرگ و
جنگللغتنامه دهخداجنگل . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمان . (مرآت البلدان ج 4 ص 272).
جنگللغتنامه دهخداجنگل . [ ج َ گ َ ](اِخ ) قصبه ای جزء دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه ، دارای 2500 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جنگلفرهنگ فارسی عمید۱. زمین پهناور که از درختان انبوه و بیشمار پوشیده شده و دارای نهرها و جویبارها باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه در انبوهی یا بینظمی همانند جنگل است.
جنگلforestواژههای مصوب فرهنگستانپهنهای کموبیش وسیع متشکل از درخت و درختچه و گیاهان علفی و خَشَبی و جانوران
ریشهدرمانیroot canal therapy, pulp canal therapyواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای درمانی در ریشهدندانپزشکی که در آن مغزۀ دندان را از مجرا بیرون میآورند و پس از آمادهسازی مکانیکی و شیمیایی مجراها، آنها را با مواد مخصوص پر میکنند متـ . عصبکِشی
زنگللغتنامه دهخدازنگل . [ زَ گ ُ ] (اِ مرکب ) زنگ و درا و جلاجل و زنگوله . (برهان ). زنگله . (جهانگیری ). زنگله و زنگوله . زنگ شاطران . (فرهنگ رشیدی ). زنگ . (شرفنامه ٔ منیری ). زنگوله و زکوله . بمعنی زنگ . (از انجمن آرا). زنگر. زنگول . زنگوله . زنگ . درای . جلاجل . زنگله . (فرهنگ فارسی معین
زینللغتنامه دهخدازینل . [ زِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 422 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
پردیس جنگلی،پارک جنگلیforest parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقة حفاظتشدة تفریحی است شامل بوتهزار و درختان بومی و گاه غیربومی
جنگلاهیلغتنامه دهخداجنگلاهی . [ ج َ ] (اِ) غلیواج را گویند. (برهان ). زغن . (فرهنگ فارسی معین ). غلیواژ. (شرفنامه ٔ منیری ). چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جنگلانی . جنگلایی . (برهان ). و آنرا بندا و جوازه لوا و جوزه لوا و چوژه لوا و خاد و زغن و غلیواز و گوشت ربای نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).<b
جنگلبانیلغتنامه دهخداجنگلبانی . [ ج َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل جنگلبانان . || (اِ مرکب ) اداره ای از شعب وزارت کشاورزی که حفاظت و مراقبت جنگلها را بعهده دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
deforestsدیکشنری انگلیسی به فارسیجنگل ها، جنگل تراشی کردن، درختان جنگل را قطع کردن، از حالت جنگل خارج کردن
deforestingدیکشنری انگلیسی به فارسیجنگل زدایی، جنگل تراشی کردن، درختان جنگل را قطع کردن، از حالت جنگل خارج کردن
De Forestدیکشنری انگلیسی به فارسیدی جنگل، جنگل تراشی کردن، درختان جنگل را قطع کردن، از حالت جنگل خارج کردن
جنگلاهیلغتنامه دهخداجنگلاهی . [ ج َ ] (اِ) غلیواج را گویند. (برهان ). زغن . (فرهنگ فارسی معین ). غلیواژ. (شرفنامه ٔ منیری ). چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جنگلانی . جنگلایی . (برهان ). و آنرا بندا و جوازه لوا و جوزه لوا و چوژه لوا و خاد و زغن و غلیواز و گوشت ربای نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).<b
جنگل دهلغتنامه دهخداجنگل ده . [ ج َ گ َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع در یکهزارگزی شمال باختری علی آباد، دارای 590 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن برنج ، غلات ، توتون و سیگار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
جنگل کشتلغتنامه دهخداجنگل کشت . [ ج َ گ َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان در 26هزارگزی جنوب مینودشت ، دارای 210 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ،حبوبات و ابریشم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
خاک جنگللغتنامه دهخداخاک جنگل . [ ک ِ ج َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی که درختان جنگل در آن میرویدو بنابر نظر مهندس کریم ساعی در جنگل شناسی : «خاک جنگل مانند خاک کشتزارها از مواد زیر ساخته شده است :الف - مواد معدنی : که از خرد شدن سنگهای پوسته ٔ روئی زمین بوجود می آید.ب - مواد آلی
چم جنگللغتنامه دهخداچم جنگل . [ چ َ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیروان بخش چرداول شهرستان ایلام که در 41 هزارگزی جنوب خاوری چرداول کنار راه مالرو شیروان واقع است . محلی کوهستانی و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه
چم جنگللغتنامه دهخداچم جنگل . [ چ َ ج َ گ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از آبادیهای چهارمحال اصفهان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است : «ده کوچکی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان ش
حسین آباد جنگللغتنامه دهخداحسین آباد جنگل . [ ح ُ س ِ دِ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رونیز جنگل بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در سی هزارگزی شمال باختر فسا و چهارهزارگزی شوسه ٔ فسا به اصطهبانات . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 140 تن سکنه میباشد. فارسی
حسین آباد جنگللغتنامه دهخداحسین آباد جنگل . [ ح ُ س ِ دِ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور و شش هزارگزی شمال خاوری فدیشه . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 320 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آ