جنکلغتنامه دهخداجنک . [ ج ُ ] (معرب ، اِ) سازی است از ابزار و آلات طرب و معرب جبک (؟) فارسی است . ج ، جنوک . (اقرب الموارد). شاید معرب چنگ فارسی باشد. از آلات و ابزار طرب است .
ژنکلغتنامه دهخداژنک . [ ژُ ] (فرانسوی ، اِ) نامی است اصلاً چینی و مستعمل در زبان فرانسه بمعنی کشتی مخصوص بادبان داری که برای حمل و نقل های تجارتی یا امور نظامی و جنگی در شرق اق
جنکردیلغتنامه دهخداجنکردی . [ ] (اِخ ) قبیله ای از طایفه ٔ لُر. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 547، 548 شود.
جنکزخانلغتنامه دهخداجنکزخان . [ ج َ ک ِ ] (اِخ ) معرب چنگیزخان . (عیون الانباء ص 26). رجوع به چنگیزخان شود.
جنکسانکلغتنامه دهخداجنکسانک . [ ج ِ سا ن َ ] (اِ) بزبان چیناوی وزیر وامیر را گویند. (آنندراج از فرهنگ وصاف ). لقب افتخاری که مغولان بحاکم و والی میدادند. (ناظم الاطباء).
جنکیلغتنامه دهخداجنکی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به جنک ، نوازنده ٔ جنک . (اقرب الموارد). رجوع به جنک شود.
جنکیةلغتنامه دهخداجنکیة. [ ج ُ کی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث جنکی است . (اقرب الموارد). رجوع به جنکی و جنک شود.
جنکردیلغتنامه دهخداجنکردی . [ ] (اِخ ) قبیله ای از طایفه ٔ لُر. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 547، 548 شود.