جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است بر دریای سیحون . (منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. (ازمعجم البلدان ) (
ژندلغتنامه دهخداژند. [ ژَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم : به شایسته کاری برون رفت ژندگوی دید برسان سرو بلند. فردوسی .ز فتراک زین برگشایم کمندبخواهم از ایرانیان کین ژند.فردوسی .
ژندلغتنامه دهخداژند. [ ژَ ] (ص ، اِ) پاره .کهنه . (برهان ). جامه ٔ مندرس . خرقه . (برهان ). ژنده . دلق . مطلق کهنه و پاره . رکو. فلرز. (فرهنگ رشیدی ).- ژندژند ؛ پاره پاره : از