جنب و جوشلغتنامه دهخداجنب و جوش . [ جُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) فعالیت بسیار. هیجان . حرکت فراوان . و با آمدن و افتادن صرف شود، گویند: بجنب و جوش آمد، به جنب و جوش افتاد.
پرشورلغتنامه دهخداپرشور. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحرارت و حرکت .- سری پرشور داشتن ، کله ٔ پرشور داشتن ؛ سری پرحرارت و جنب و جوش داشتن .
رفرملغتنامه دهخدارفرم . [ رِ فُرْ ] (فرانسوی ، اِ) تغییر اوضاع و تشکیلات بنگاه ، اداره ، شهر، کشور، مذهب و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). اصلاحات . || رفرم یا رفرماسیون ، اصلاح دین
طبرقةلغتنامه دهخداطبرقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) شهری است در مغرب از ناحیه ٔ برّ بَربَر، بر کنار دریا نزدیک باجه در آنجا آثار باستانی و بناهای شگفت میباشد و در این شهر رودی است بزر
درنگلغتنامه دهخدادرنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوب