جنب جنبانلغتنامه دهخداجنب جنبان . [ جُمْب ْ جُم ْ ] (ق مرکب ) جنبنده . (آنندراج ) : سپه جنب جنبان شد و کار گشت همی بود تا روز اندرگذشت . دقیقی .دو لشکر بسان دو دریای چین تو گفتی که ش
دریای نیللغتنامه دهخدادریای نیل . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) رود نیل ، و آن دو شعبه دارد، نیل ازرق (آبی ) و نیل ابیض (سفید) : بزد مهره بر کوهه ٔ ژنده پیل زمین جنب جنبان چودریای نیل . فردوسی
میخلغتنامه دهخدامیخ . (اِ) وتد. قطعه ٔ کوچک استوانه ای شکل فلزی و یا چوبی که دارای نوکی است تیز، و کلاهکی در سر دیگر دارد و آن را برای استحکام در جایی فرومی کنند. (از ناظم الاط
درفشلغتنامه دهخدادرفش . [ دِ رَ ] (اِ) فوطه ای که در روز جنگ بر بالای دستار و خود پیچند، که به ترکی دولغه گویند. (از برهان ). درفش در اصل پارچه ای بوده از قماش سه گوشه که به زر
گذشتنلغتنامه دهخداگذشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص ) ذهاب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). عبره کردن . مرور. رفتن . مضی . مر. ممر. خطور کردن . گذر کردن . گذشتن تیر از آنچه بدان آید. نفاذ.
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علام