جناحدیکشنری عربی به فارسیپهلو , تهيگاه , طرف , جناح , از جناح حمله کردن , درکنار واقع شدن , حاشيه , سجاف , کناره , حاشيه دار کردن , ريشه گذاشتن به , چتر زلف , چين , لبه , دنباله , رشته
بیستونلغتنامه دهخدابیستون . [ س ُ ] (اِخ ) در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جاده ٔ همدان . حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حر
حجاجلغتنامه دهخداحجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن یوسف بن الحکم بن عقیل بن مسعودبن عامربن معتب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعدبن عوف بن قسی ، و هو ثقیف . مکنی به ابومحمد. ابن خلکان
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط