جناحدیکشنری عربی به فارسیپهلو , تهيگاه , طرف , جناح , از جناح حمله کردن , درکنار واقع شدن , حاشيه , سجاف , کناره , حاشيه دار کردن , ريشه گذاشتن به , چتر زلف , چين , لبه , دنباله , رشته
ابوالفضللغتنامه دهخداابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). ا
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) نجیب . وی سومین پسر معلم بطرس بستانی و متولد در بیروت بوده . علوم ادب را نزد پدر و مادر خود آموخت و مقالات سیاسی در روزنامه ٔ الجنه و ال
خمینیلغتنامه دهخداخمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میل
صفویهلغتنامه دهخداصفویه . [ ص َ ف َ وی ی َ ] (اِخ ) سلسله ای از پادشاهان ایران که از 907 تا 1135 هَ . ق . در ایران سلطنت داشتند و در این تاریخ از افغانیان شکست خوردند و پادشاهی آ
صانعیلغتنامه دهخداصانعی . [ ن ِ ] (اِخ ) (مولانا...)از ولایت باخرز بود و بیشتر مثنوی میگفت . از اوست :بتو هر که او دعویی میکندچه دعوی که بی معنیی میکندتو را میوه شیرین و او راست