جنابةلغتنامه دهخداجنابة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) ناقه که با دراهم بکسی دهند تا بدان غله آرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منی ّ. (منتهی الارب ). نجاست . (اقرب الموارد). || (اِمص
جنابةلغتنامه دهخداجنابة. [ ج َ ب َ ] (ع مص ) جنب گردیدن .(منتهی الارب ). نجس شدن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) دوری . (منتهی الارب ). رجوع به جنابت شود.
جنابةلغتنامه دهخداجنابة. [ ج َن ْ نا ب َ ] (اِخ ) شهری است محاذی خارک ، و از آن شهرند گروه قرامطه . (منتهی الارب ). شهر کوچکی است در سواحل فارس ، منجمان گویند این شهر دراقلیم سوم
جنابهلغتنامه دهخداجنابه . [ ج ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) دو کودک را گویند که یک بار از مادرمتولد شده باشند و عرب توأمان گویند. (برهان ). بچه ای که با بچه ٔ دیگر توأماً از یک مادر زایید
جنابهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بچهای که با بچۀ دیگر در یک موقع از یک شکم زاییده شده باشد؛ دوقلو؛ توٲمان: ◻︎ دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا / مادر بخت یگانهزای صفاهان (خاقانی: ۳۵۳ حاشیه).۲.
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ب ِه ْ ] (ع نف ) نعت فاعلی از جَبَهَه رویاروی آینده از پرنده یا وحشی و آن را منحوس دانند. (منتهی الارب ). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء).
جنابهلغتنامه دهخداجنابه . [ ج ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) دو کودک را گویند که یک بار از مادرمتولد شده باشند و عرب توأمان گویند. (برهان ). بچه ای که با بچه ٔ دیگر توأماً از یک مادر زایید
جنابهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بچهای که با بچۀ دیگر در یک موقع از یک شکم زاییده شده باشد؛ دوقلو؛ توٲمان: ◻︎ دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا / مادر بخت یگانهزای صفاهان (خاقانی: ۳۵۳ حاشیه).۲.