جمیشلغتنامه دهخداجمیش . [ ج َ ] (ع ص ) زهار سترده موی . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || نوره ٔ سترنده . || جایی بی نبات و گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
خبت الجمیشلغتنامه دهخداخبت الجمیش . [ خ َ تُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام صحرائی است میان حرمین شریفین یعنی بین مکه و مدینه . این ناحیه را خبت هم میگویند. (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان یا
خبت الجمیشلغتنامه دهخداخبت الجمیش . [ خ َ تُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام صحرائی است میان حرمین شریفین یعنی بین مکه و مدینه . این ناحیه را خبت هم میگویند. (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان یا
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) نام صحرایی است بین مکه و مدینه که آنرا خبت الجمیش نیز میگویند. (معجم البلدان یاقوت ). رجوع به خبت الجمیش شود.
جماشلغتنامه دهخداجماش . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) رجل جماش ؛ مرد متعرض زنان ، کان یطلب الرکب الجمیش . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || شوخ . دلربا. دلفریب .فسونکار. فس
زبنةلغتنامه دهخدازبنة. [ زَ ن َ ] (اِخ ) بطنی است از علی . از دهامشة، که از قبیله ٔ عمارات عنزةاند. زبنة خود بچند شعبه [ فخد ] تقسیم میشود: جمیشات ، سبابیج ، جعبان ، صرمه ، رکعا