جمشاکلغتنامه دهخداجمشاک . [ ج َ ] (اِ) کفش و پای افزار را گویند. (برهان ). چمشاک . جمشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
جمشاءلغتنامه دهخداجمشاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) زن فراخ زهار. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
جمشاسپلغتنامه دهخداجمشاسپ . [ ج َ ] (اِخ ) سلیمان علیه السلام است اگر با خاتم و حور و پری مذکور شود و جمشید است اگر با جام و صراحی بگویند. (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان ، از
جمشکلغتنامه دهخداجمشک . [ ج َ ش َ ] (اِ) بمعنی جمشاک است که کفش و پای افزار باشد، و به این معنی با جیم فارسی (چمشک ) هم آمده است . (برهان ).
جوشاکلغتنامه دهخداجوشاک . (اِمص ) بمعنی جوشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از: جوش + َ-اک (پسوند)، مانند پوشاک ، خوراک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوشش : چون قرابه دیده از خمخان
جمشکلغتنامه دهخداجمشک . [ ج َ ش َ ] (اِ) بمعنی جمشاک است که کفش و پای افزار باشد، و به این معنی با جیم فارسی (چمشک ) هم آمده است . (برهان ).
جمشاءلغتنامه دهخداجمشاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) زن فراخ زهار. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
جمشاسپلغتنامه دهخداجمشاسپ . [ ج َ ] (اِخ ) سلیمان علیه السلام است اگر با خاتم و حور و پری مذکور شود و جمشید است اگر با جام و صراحی بگویند. (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان ، از
جوشاکلغتنامه دهخداجوشاک . (اِمص ) بمعنی جوشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از: جوش + َ-اک (پسوند)، مانند پوشاک ، خوراک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوشش : چون قرابه دیده از خمخان