جمدلغتنامه دهخداجمد. [ ج َ م َ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). || برف . || آب منجمد. یخ . || ج ِ جامد. (منتهی الار
جمدلغتنامه دهخداجمد. [ ج ُ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجماد، جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.
جمدلغتنامه دهخداجمد.[ ج َ ] (ع مص ) فسرده و بسته گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن . (ازاقرب الموار
جمد چینیلغتنامه دهخداجمد چینی . [ ج َ م َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی باشد سفید که در داروهای چشم بکار برند. (برهان ).
جمدرلغتنامه دهخداجمدر. [ ج َ دَ ] (اِ) سلاحی است که آنرادر هندوستان کتار گویند بر وزن قطار و اصل آن جنب در است یعنی پهلوشکاف و بهندی یعنی دندان عزرائیل . (برهان ). در حاشیه ٔ چک
جمد چینیلغتنامه دهخداجمد چینی . [ ج َ م َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی باشد سفید که در داروهای چشم بکار برند. (برهان ).