جماعيدیکشنری عربی به فارسیبهم پيوسته , انبوه , اشتراکي , اجتماعي , جمعي , هم راي , متفق القول , يکدل و يک زبان , اجماعا
زماحلغتنامه دهخدازماح . [ زُم ْ ما ] (ع اِ) مرغی است که کودک را از مهد برمیگیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).زماج . زمج . (المعرب جوالیقی ). رجوع به زُمَّج شود.
زماعلغتنامه دهخدازماع . [ زَ ] (ع اِ) شتابزدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) سریع و عجول . (اقرب الموارد). رجوع به زموع شود. || (اِمص ) درستی و ثبات عزم و استواری رای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به زمیع شود.
زماعلغتنامه دهخدازماع . [ زَ / زِ ] (ع ص ) مرد رسا و درگذرنده در امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مرد ثابت عزم بر کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زماعلغتنامه دهخدازماع . [ زِ ] (ع اِ) جج ِ زَمَعَة. (منتهی الارب ). ج ِ زمعة. (اقرب الموارد). ج ِ زمع و جج ِ زمعة. (ناظم الاطباء). رجوع به زمع و زمعة شود.
جماعیلیلغتنامه دهخداجماعیلی . [ ج َم ْ ما ] (ص نسبی ) نسبت است به جماعیل . (ریحانة الادب ). رجوع به جماعیل شود.
جماعیللغتنامه دهخداجماعیل . [ ج َم ْ ما] (اِخ ) دهی است از کوه نابلس در سرزمین فلسطین در یک منزلی بیت المقدس . گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (ریحانة الادب ج 1 ص 274). و رجوع به مراصد شود.
جماعیلیلغتنامه دهخداجماعیلی . [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد مکنی به موفق الدین از دانشمندان است . رجوع به ریحانة الادب شود.
جماعیلیلغتنامه دهخداجماعیلی . [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) عبدالغنی بن عبدالواحدبن علی بن سرور مقدسی دمشقی مکنی به ابومحمد از راویان و علمای رجال و حافظان حدیث است . وی در جماعیل بسال 541 هَ . ق . بدنیا آمد و در دمشق اقامت کرد و در مصر بسال 60
حبیب جماعیلغتنامه دهخداحبیب جماعی . [ ح َ ب ِ ج َ ](اِخ ) نام او در کتاب شیخ مفید، محمدبن نعمان (متوفی 413 هَ . ق .) که رد بر صدوق نوشته ، آمده است . و برخی گفته اند مصحف خثعمی باشد و این صحیح نیست و جماعی منسوب به جماعات است که طائفه ای از صبیح از بنی فزارة میباشن