جماحلغتنامه دهخداجماح . [ ج ِ ] (ع اِمص ) سرکشی اسب . (منتهی الارب ). توسنی کردن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برآمدن از خانه و رفتن پیش اهل خود بدون اجازت شوهر
جماحلغتنامه دهخداجماح . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) شکست یافتگان جنگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیر بی پیکان که بفارسی تکه گویند. (منتهی الارب ). تیر بی پیکان و سر گرد که
جمعهگویش اصفهانی تکیه ای: ǰomɂa طاری: ǰumɂa طامه ای: ǰumɂa طرقی: ǰumɂa کشه ای: ǰumɂa نطنزی: ǰomɂa / âyna
جاحللغتنامه دهخداجاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).
جاحمةلغتنامه دهخداجاحمة. [ ح ِ م َ ] (ع ص ) چشمی که بازمانده باشد:عین جاحمة؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جاحظةلغتنامه دهخداجاحظة. [ ح ِ ظَ ] (ع ص ) چشم بیرون رونده و بزرگ شده : عین جاحظة؛ چشم بیرون آمده و بزرگ . (از منتهی الارب ).
جامحلغتنامه دهخداجامح . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جُموح و جِماح . (اقرب الموارد). اسب توسنی کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). سرکشی کننده . (آنندراج ). اسب سرکش و ش
يَجْمَحُونَفرهنگ واژگان قرآنشتابان وبدون توجه به راست و چپ و بی وقفه گذر می کردند (از کلمه جماح به معنی رد شدن و عبور کردن عابر به سرعت ، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اينکه چيزي او
سر باززدنلغتنامه دهخداسر باززدن . [ س َ بازْ، زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اعراض کردن . (آنندراج ). ابا کردن . امتناع کردن . نافرمانی کردن . جموح . جماح . (دهار) (ترجمان القرآن ) : پس