جلیلیلغتنامه دهخداجلیلی . [ ج َ ] (اِخ ) ابومسلم جلیلی از تابعیان است ، وی منسوب است به جلیل که گروهی هستند بیمن یا به ذی الجلیل که نام وادیی است بیمن . (از منتهی الارب ).
جلیلیلغتنامه دهخداجلیلی . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رباط سرپوشیده بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. واقع در 20کیلومتری خاور سبزوار، کنار جاده ٔ قدیمی سبزوار به نیشابور. جلگه ، معتدل ، سکنه 822 تن شیعه و فارسی زبان هستند. آب آن از
زلیلیلغتنامه دهخدازلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع اِ) زلل . (منتهی الارب ). رجوع به زلل در همین لغت نامه شود.
زلیلیلغتنامه دهخدازلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع مص ) از مصدر زل ، لغزیدن پای در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل و زلا و زلیلاء و زلیلی . رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). در زلل گذشت . (آنندراج ). رجوع به زل ، زلل و ماده ٔ قبل شود.
گزللیلغتنامه دهخداگزللی . [ گ ُ زَل ْ لی ] (اِخ ) جزری . دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 15 هزارگزی شمال هوراند و 40 هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. هوای آن معتدل مایل به گرمی دارای <span class="hl" dir="
زلالیلغتنامه دهخدازلالی . [ زَ لی ی ] (ع اِ) ج ِ زِلّیَّة . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به زلیة شود.
jellifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیجلیلی، بشکل لرزانک در اوردن، نرم کردن، شل کردن، مثل ژله شدن، ژله مانند کردن
ابومسلملغتنامه دهخداابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) جلیلی . از روات است منسوب به جلیل مردمی به یمن یا ذی الجلیل نام موضعی بدانجا.