جلیزلغتنامه دهخداجلیز. [ ج َ ] (اِ) کمند. || (ص ) مفسد و غماز. (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به جِلویز. شود.
جایزالطرفینلغتنامه دهخداجایزالطرفین . [ ی ِ زُطْ طَ رَ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنچه دو طرف آن در حکمی مساوی بود.
جالیزلغتنامه دهخداجالیز. (اِ) بر وزن و معنای پالیز است که کشت زار خربزه و هنداونه و خیار باشد. || تره زار را نیز گویند که زراعت سبزی خوردنی است و بعضی گویند جالیز معرب پالیز است
جلویزفرهنگ انتشارات معین(جَ)= جلبیز. جلیز: 1 - کمند، مقود. 2 - (ص .) مفسد، غمار. 3 - برگزیده ، منتخب .
چک چکلغتنامه دهخداچک چک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت ) صدا و آواز سوختن فتیله ٔ چراغ است وقتی که تر باشد. (برهان ) (آنندراج ). آواز سوختن فتیله ٔ تر باشد. (جهانگیری ). آواز سوختن فتیله
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح َ ج َ] (ع اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیةکالیاقوت اولا، و سواء حفظت رطوبته کالمنطرقات
کمندلغتنامه دهخداکمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج