جلو بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد جلو بودن، روبروی کسی بودن، جلوی چشم بودن، مقابل بودن، دم دست بودن مقابله کردن، روبرو شدن بهپیش رفتن، پیش دویدن پیشدستی کردن، پیشتاز بودن
عجولرانیhot running, running hot, running sharpواژههای مصوب فرهنگستانجلو بودن حرکت از برنامه در سامانههای حملونقل زمانبندیشده که سبب کاهش مطلوبیت حملونقل عمومی میشود
پیشآمدگی فک بالاprognathia superior, maxillary prognathiaواژههای مصوب فرهنگستانجلو بودن غیرطبیعی فک بالا متـ . پیشآمدگی بَرواره
پیشآمدگی فک پایینprognathia inferiorواژههای مصوب فرهنگستانجلو بودن غیرطبیعی فک پایین متـ . پیشآمدگی زیرواره
پیش بودنلغتنامه دهخداپیش بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقدم بودن . جلو بودن . اقدم بودن . تقدم داشتن . سابق بودن . برتری داشتن . || وجهه ٔ کسی یا چیزی بودن . مقابل و برابر او بودن . منظو