جلوه گرلغتنامه دهخداجلوه گر. [ ج ِل ْ وَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) هویدا و آشکار و پدید و ظاهر. (ناظم الاطباء).
جلوه گریلغتنامه دهخداجلوه گری . [ ج ِل ْوَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ظهور. || ناز وکرشمه و دلبری . || تابش . (ناظم الاطباء).
اِرْتَسَمدیکشنری عربی به فارسینق بست , جلوه گر شد , متجلّي شد , مجسّم شد , امتثال کرد , اطاعت کرد , فرمانبرد
اسپیتزبرگلغتنامه دهخدااسپیتزبرگ . [ اِ ب ِ ] (اِخ ) (بمعنی کوه حاد و نوک تیز) نام گنگبار اقیانوس منجمد شمالی که مرکب است از سه جزیره ٔ بزرگ و چند جزیره ٔ کوچک که بزرگترین آنها نیز به
بالا گرفتنلغتنامه دهخدابالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد
گشیلغتنامه دهخداگشی . [ گ َش ْ شی ] (حامص ) خرامیدگی و جلوه گری و نازرفتاری . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || خوشی . خوشحالی . || تندرستی . (از برهان ) : تابجهان گشی است