جلعابلغتنامه دهخداجلعاب . [ ج َ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ): کان سعدبن معاذ رجلا جلعاباً. (منتهی الارب ).
جلائبلغتنامه دهخداجلائب . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِجلیب . رجوع به جلیب شود. || ج ِ جلیبة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیبه شود.
جلعابةلغتنامه دهخداجلعابة. [ ج َ ب َ ] (ع ص ) مرد بدخوی شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به جَلعَب شود.
جلابیلغتنامه دهخداجلابی . [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) احمدبن علی بن احمد مکنی به ابوسعید از مردم ساو قریه ای بخوارزم و از محدثان است . سمعانی از وی حدیث شنیده و گوید: ولادت او به سال 47
جلعابةلغتنامه دهخداجلعابة. [ ج َ ب َ ] (ع ص ) مرد بدخوی شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به جَلعَب شود.
جلعباءلغتنامه دهخداجلعباء. [ ج َ ل َ ] (ع ص ) مرد بدخوی بسیار شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به جلعب و جلعبی ̍ و
جلعبیلغتنامه دهخداجلعبی . [ ج َ ع َ با ](ع ص ) مرد بدخوی بسیار شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به جلعب و جلعابة ش
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائ