جلسلغتنامه دهخداجلس . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . || شهد سطبر. (منتهی الارب ). عسل غلیظ. (اقرب الموارد). || شتر فربه استوار. || درخت سطبر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جلسلغتنامه دهخداجلس . [ ج َ ] (ع مص ) رفتن به نجد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ان کنت تارک ما امرتک فاجلس ؛ بمعنی این که اگر آنچه را که بدان فرمان میدهم ترک کنی برو به نج
جلسلغتنامه دهخداجلس . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) همنشین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیس شود. || مرد گنگلاج . (منتهی الارب ).
جلسواژهنامه آزاد(گنابادی) جُلُس؛ نشستن. || جُلُسِش کی:نشست. || پشیمان شدن از انجام کاری، باز ایستادن از ادامۀ کار، توقف.
ژلسلغتنامه دهخداژلس . [ ژِ ل ُ ] (اِخ ) نام دهستانی در پیرنه ٔ سفلی ولایت پو، دارای 1720 تن سکنه . محصول عمده ٔ آن شراب است .
اجتماعدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن ,