جلذاءةلغتنامه دهخداجلذاءة. [ ج ِ ءَ ] (ع ص ) زمین درشت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و این اخص است از جِلذاء. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
جلاءلغتنامه دهخداجلاء. [ ج ِ ] (ع مص ) عرض کردن عروس را به شوهر. (از اقرب الموارد). عروس جلوه کردن .(تاج المصادر بیهقی ).رجوع به جلوة و جلوه کردن شود. || اندوه وابردن . (تاج الم
جلاءلغتنامه دهخداجلاء.[ ج َ ] (ع اِ) امر جلی و آشکار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپیدی روز. (منتهی الارب ).
جلاءةلغتنامه دهخداجلاءة. [ ج َ ءَ ] (ع مص ) انداختن مرد را بر زمین . || انداختن و افکندن جامه را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلاء شود.
جلذاءةلغتنامه دهخداجلذاءة. [ ج ِ ءَ ] (ع ص ) زمین درشت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و این اخص است از جِلذاء. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
ظلغتنامه دهخداظ. (حرف ) نشانه ٔ حرف هفدهم است از الفبای عرب و نام آن ظاء است و ظی و در حساب جُمَّل آن را به نهصد دارند و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد بیست است و آن یکی
درشتلغتنامه دهخدادرشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل .
جلاءلغتنامه دهخداجلاء. [ ج ِ ] (ع مص ) عرض کردن عروس را به شوهر. (از اقرب الموارد). عروس جلوه کردن .(تاج المصادر بیهقی ).رجوع به جلوة و جلوه کردن شود. || اندوه وابردن . (تاج الم
جلاءلغتنامه دهخداجلاء.[ ج َ ] (ع اِ) امر جلی و آشکار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سپیدی روز. (منتهی الارب ).