جلجابلغتنامه دهخداجلجاب . [ ج ِ ] (ع ص ) پیر فرتوت و کلان که موی پیش سرش افتاده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جَلجَب . رجوع به جلجابة و جَلجَب شود. || جمل جلجاب ؛ شتر نر سطبر
جلتالغتنامه دهخداجلتا. [ ج َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند پوست آدمی و حیوان دیگر باشد و به عربی جِلد گویند. (برهان ).
جلتاقلغتنامه دهخداجلتاق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی ، حلیمو را گویند و آن بیخ نباتی است که به عربی حماض جبلی خوانند. درد مفاصل و نقرس را ضماد کردن نافع است . (برهان ) (آنند
جلجابلغتنامه دهخداجلجاب . [ ج ِ ] (ع ص ) پیر فرتوت و کلان که موی پیش سرش افتاده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جَلجَب . رجوع به جلجابة و جَلجَب شود. || جمل جلجاب ؛ شتر نر سطبر
جلتالغتنامه دهخداجلتا. [ ج َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند پوست آدمی و حیوان دیگر باشد و به عربی جِلد گویند. (برهان ).
جلتاقلغتنامه دهخداجلتاق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی ، حلیمو را گویند و آن بیخ نباتی است که به عربی حماض جبلی خوانند. درد مفاصل و نقرس را ضماد کردن نافع است . (برهان ) (آنند
جلجال حبشیلغتنامه دهخداجلجال حبشی . [ ج َ جا ل ِ ح َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشخاش سیاه را گویند. (از یادداشت های دهخدا).
جلجاللغتنامه دهخداجلجال . [ ] (اِخ ) همانا وجه تسمیه ٔ آن در یوشع 5:9 مذکوراست و آن قریه ای است که به طرف شرقی دشت اریحا و شمال شرقی اورشلیم واقع می باشد (یوشع 4:19)، و تخمیناً3