جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج َ ] (ع مص ) زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || جَلَتَت ْ اَلْیَتُه ُ؛ پایین آمد اَلْیه ٔ او در ران وی . (از اقرب الموارد)
جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج ُل ْ ل َ ] (ص ) در تداول ، حقه باز. بدجنس . بی ننگ وعار. پست . ناجوانمرد. در اصطلاح لوطیان ، سخت ناچیز. سخت بی اخلاق . رذل . و در تداول خراسان جُلَّت
جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) جُلّة. خنور خرما که از برگ خرمابن ساخته باشند. (ناظم الاطباء). ظرف کدومانند و بزرگ که در آن خرما نهند. ج ، جِلال ، جُلَل . (البیان و
جلطلغتنامه دهخداجلط. [ ج َ ] (ع مص ) دروغ گفتن و سوگند یاد کردن . || برکشیدن شمشیر از نیام . || ستردن موی سر را. || پوست بازکردن از آهوی ماده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب )
جلت عظمتهلغتنامه دهخداجلت عظمته . [ ج َل ْ ل َ ع َ ظَ م َ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است عظمت او. آن را پس از ذکر نام خداوند متعال آرند: خدای جَلَّت عَظَمَتُه . (ازیادداشت های د
جلت قدرتهلغتنامه دهخداجلت قدرته . [ ج َل ْ ل َ ق ُ رَ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است قدرت او. آن را پس از ذکر نام خداوند متعال آرند.
جلتالغتنامه دهخداجلتا. [ ج َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند پوست آدمی و حیوان دیگر باشد و به عربی جِلد گویند. (برهان ).
جلت عظمتهلغتنامه دهخداجلت عظمته . [ ج َل ْ ل َ ع َ ظَ م َ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است عظمت او. آن را پس از ذکر نام خداوند متعال آرند: خدای جَلَّت عَظَمَتُه . (ازیادداشت های د
جلت قدرتهلغتنامه دهخداجلت قدرته . [ ج َل ْ ل َ ق ُ رَ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بزرگ است قدرت او. آن را پس از ذکر نام خداوند متعال آرند.
جلتالغتنامه دهخداجلتا. [ ج َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند پوست آدمی و حیوان دیگر باشد و به عربی جِلد گویند. (برهان ).
جلتاقلغتنامه دهخداجلتاق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی ، حلیمو را گویند و آن بیخ نباتی است که به عربی حماض جبلی خوانند. درد مفاصل و نقرس را ضماد کردن نافع است . (برهان ) (آنند