جلبیزلغتنامه دهخداجلبیز. [ ج َ / ج ِ ] (اِ) به معنی کمند باشد و عرب مقود خوانند. (برهان ) : روا نبود به زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین تو بدی جلبیز. طاهر فضل (از آنندراج
جابیزلغتنامه دهخداجابیز. (اِ) کمند باشد و عرب مقود خواند. (ملحقات برهان ). || مفسد و غماز. (ملحقات برهان ). کلمه ای است جعلی (منحوت )،بمعنی دلال میان مرد و زن ، دشنامی است شبیه ب
جلویزفرهنگ انتشارات معین(جَ)= جلبیز. جلیز: 1 - کمند، مقود. 2 - (ص .) مفسد، غمار. 3 - برگزیده ، منتخب .
جلویزفرهنگ انتشارات معین(جَ)= جلبیز. جلیز: 1 - کمند، مقود. 2 - (ص .) مفسد، غمار. 3 - برگزیده ، منتخب .
بیزلغتنامه دهخدابیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخت
کمندلغتنامه دهخداکمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج
جابیزلغتنامه دهخداجابیز. (اِ) کمند باشد و عرب مقود خواند. (ملحقات برهان ). || مفسد و غماز. (ملحقات برهان ). کلمه ای است جعلی (منحوت )،بمعنی دلال میان مرد و زن ، دشنامی است شبیه ب