جلبةلغتنامه دهخداجلبة. [ ج ُ ب َ ] (ع اِ) پوست جراحتی که خشک شده باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پاره ٔ ابر. (منتهی الارب ). || سنگهای افتاده بر یکدیگر که در آن راه س
جلبهنگلغتنامه دهخداجلبهنگ . [ ج ِ ب َ هََ ] (اِ) تخم زردخار است و بیخ آنرا ترید زرد گویند و آن بغایت کوچک میباشد اگر زیاده بر یک درم خورندمهلک میباشد. (برهان ).
جلبهنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتخم گیاه زردخار که برگهایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد میگویند.
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ب ِه ْ ] (ع نف ) نعت فاعلی از جَبَهَه رویاروی آینده از پرنده یا وحشی و آن را منحوس دانند. (منتهی الارب ). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء).
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی جنوب فهلیان . و خاور کوه شاه نشین . واقع در جلگه و گرمسیر مالاریائی
جابة المدریلغتنامه دهخداجابة المدری . [ ب َ ت ُ ل ْ م ِ / م ُ ] (ع اِ مرکب ) آهوی شاخ برآورده . (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد این کلمه ذیل ج َءَب َ (مهموزالعین ) آمده است .
جلبهنگلغتنامه دهخداجلبهنگ . [ ج ِ ب َ هََ ] (اِ) تخم زردخار است و بیخ آنرا ترید زرد گویند و آن بغایت کوچک میباشد اگر زیاده بر یک درم خورندمهلک میباشد. (برهان ).
زردخارلغتنامه دهخدازردخار. [ زَ ] (اِ مرکب ) این گیاه را به نامهای جلبهنگ ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان «سمسم بری » می داند که به فارسی «اسپرک سفید» گو
اغیلغتنامه دهخدااغی . [ اَ ] (اِخ ) این کلمه در ابیات زیر از ابوزید لحیان بن جلبة محاربی از شعرای جاهلی آمده است :الا ان جیرانی العشیة رائح دعتهم دواع من هوی و منازح فساروا لغی