جلاددیکشنری عربی به فارسیجلا د , دژخيم , کسيکه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند , موجود يا انگل تاژک دار , مامور اعدام , دار زن
جلادلغتنامه دهخداجلاد. [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) احمدبن موسی بن علی مکنی به ابوالعباس (700 - 792 هَ . ق .) از فقیهان یمن است و تالیفاتی دارد. (العقود اللؤلؤیة ج 2 ص 218) (الاعلام ز
جلعدلغتنامه دهخداجلعد. [ ج َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است ببلاد قیس . (منتهی الارب ). || نام موضعی است و جریر در بعضی از اشعار خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
جلعدلغتنامه دهخداجلعد. [ ج َ ع َ ] (ع ص ) خر کوتاه . || زن کلانسال . (منتهی الارب ). || درشت و استوار: ناقه جلعد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جلاد جانلغتنامه دهخداجلاد جان . [ ] (اِخ ) از اعمال ارجان است و در آب و هوا و محصول مانند آن . (نزهة القلوب ج 3 ص 130 و 225) رجوع به جلاجان شود.