جلابلغتنامه دهخداجلاب . [ ج َل ْ ل ] (اِخ ) جابربن عبداﷲبن مبارک موصلی مکنی به ابوالقاسم از محدثان است . وی در بغداد از ابی یعلی حسین بن محمد مطلبی حدیث کرده و از او ابراهیم بن
جلابلغتنامه دهخداجلاب . [ ج ُل ْ ل ] (معرب ، اِ) معرب گلاب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انگبینی است که با گلاب آمیخته و آنرا بپزند تا حدی که قوام آید. شربت که از ق
جل آبلغتنامه دهخداجل آب . [ ج ُل ْ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزی که بر روی آب استاده بندد واین فعل را جل بستن آب گویند. (آنندراج از غیاث ).
جلعبلغتنامه دهخداجلعب . [ ج َ ع َ ] (ع ص ) مرد بدخوی شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جلعبلغتنامه دهخداجلعب . [ ج َ ل َ ] (اِخ ) نام کوهی است در حدود مدینه و برخی از شاعران در شعر خود آنرا مثنی آورده اند. رجوع به معجم البلدان شود.
جلاب بخاریلغتنامه دهخداجلاب بخاری . [ ج ُ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) از شاعران است که در تذکره ها نامی از او نیست و تنها در فرهنگها نامی از او آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم ذکر او هست مسلم ا
جلابیلغتنامه دهخداجلابی . [ ج َل ْ لا ] (اِخ ) احمدبن علی بن احمد مکنی به ابوسعید از مردم ساو قریه ای بخوارزم و از محدثان است . سمعانی از وی حدیث شنیده و گوید: ولادت او به سال 47
جلابیلغتنامه دهخداجلابی . [ ج َل ْ لا ] (حامص ) فروختن دواب ،مثلا کسی اسبان لاغر و زبون را چاق و کوک کرده به قیمت گران بفروشد چنانکه گویند: اسب جلابی است ؛ یعنی محض خوش ظاهر است
جلابیلغتنامه دهخداجلابی . [ ج َل ْ لا ] (ص نسبی ) نسبت است به جَلاّب . (لباب الانساب ). رجوع به جلاب شود.
جلاب بخاریلغتنامه دهخداجلاب بخاری . [ ج ُ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) از شاعران است که در تذکره ها نامی از او نیست و تنها در فرهنگها نامی از او آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم ذکر او هست مسلم ا
جلابیلغتنامه دهخداجلابی . [ ج َل ْ لا ] (ص نسبی ) نسبت است به جَلاّب . (لباب الانساب ). رجوع به جلاب شود.
جلابهلغتنامه دهخداجلابه . [ ج َل ْ لا ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث جلاب . (ازاقرب الموارد). رجوع به جلاب شود. || زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی . (منتهی الارب ). رجوع به جلبانه شود.