جامنلغتنامه دهخداجامن . [ م ُ ] (اِ) سانسکریت یامونه . گروهی از یونانیان ساکن شمال هند بنقل از «سنگهت ». (تحقیق ماللهند ص 156).
جامنولغتنامه دهخداجامنو. (اِخ ) دهی است بین راه ساری به آمل . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 175 - 176).
جامنونتنلغتنامه دهخداجامنونتن . [م ِ ن ُ ن ِ ت َ ] (هز، مص ) به لغت زند و پازند به معنی گفتن باشد و جامنونون یعنی میگویم و جامنونید یعنی بگوئید. (برهان ) (آنندراج ). این کلمه هزوارش
جامنلغتنامه دهخداجامن . [ م ُ ] (اِ) سانسکریت یامونه . گروهی از یونانیان ساکن شمال هند بنقل از «سنگهت ». (تحقیق ماللهند ص 156).
جامنولغتنامه دهخداجامنو. (اِخ ) دهی است بین راه ساری به آمل . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 175 - 176).
جامنونتنلغتنامه دهخداجامنونتن . [م ِ ن ُ ن ِ ت َ ] (هز، مص ) به لغت زند و پازند به معنی گفتن باشد و جامنونون یعنی میگویم و جامنونید یعنی بگوئید. (برهان ) (آنندراج ). این کلمه هزوارش