جفیرلغتنامه دهخداجفیر. [ ج ُ ف َ] (اِخ ) مصغر جَفر، قریه ای است در بحرین از آن بنی عامربن عبدالقیس . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
جفیرلغتنامه دهخداجفیر. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . حجرالملک در این شعر خود:لمن النار أوقدت بجفیرلم ینم عنک مصطل مقرور.از آن یاد کند.
جفیرلغتنامه دهخداجفیر. [ ج َ ] (ع اِ) تیردان بزرگ . (مهذب الاسماء). ترکش . جعیبه . کیش .یا تیردان چرمین که چوب در آن نباشد. تیردان چوبین که چرم در آن نباشد. (اقرب الموارد) (منته
جفیرلغتنامه دهخداجفیر. [ ج ُ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش هویزه ٔ شهرستان خرمشهر در 36هزارگزی جنوب هویزه کنار راه اتومبیل رو هویزه به جفیر. دشت و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 1500 تن ا
جبیر القصابلغتنامه دهخداجبیر القصاب . [ ج ُ ب َ رُل ْ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از روات است . رجوع به شدالازار، متن و حاشیه ٔ ص 13 شود.
جبیرلغتنامه دهخداجبیر. [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الاسود النخی مکنی به ابی عبید. طوسی او را از رجال شیعه که از حضرت صادق (ع ) روایت میکنند شمرده است . (از لسان المیزان ).
غمیملغتنامه دهخداغمیم . [ غ ُ م َی ْ ی ِ ] (اِخ ) آبی است مر بنی سعد را. (منتهی الارب ). جریر گوید : یا صاحبی هل الصباح منیرام هل للوم عواذ لی تفتیر؟انا نکلف بالغمیم حاجةنهیا حم
جبیر القصابلغتنامه دهخداجبیر القصاب . [ ج ُ ب َ رُل ْ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از روات است . رجوع به شدالازار، متن و حاشیه ٔ ص 13 شود.