جفت آوردنلغتنامه دهخداجفت آوردن . [ ج ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن و متصل کردن . (ناظم الاطباء). قرین کردن دو چیز را با یکدیگر : دو گوهر یکی آتش و دیگر آب بدل یک ز دیگر گرفته شتاب تو
ترکیب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ترکیب کردن، سنتز کردن، مخلوطکردن، قاطی کردن، آمیختن کنارهمقرار دادن، متصل کردن قطعات، پیوستن، ساختن ◄ تولید کردن تشکیل دادن درهم بافتن، تنیدن جمع کر
جفت گیری کردنلغتنامه دهخداجفت گیری کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن نرینه و مادینه را. بهم نزدیک کردن نر و ماده را بقصد باروری . آرامش دادن حیوانی نرینه را با مادینه بقصد نتا
جفت کردنلغتنامه دهخداجفت کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزویج . (زوزنی ). ازدواج . نری را به ماده یی رسانیدن . به زناشویی درآوردن زنی و مردی را : پس بدو بخشیدآن مه روی راجفت کرد آ
assemblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن