جغتایلغتنامه دهخداجغتای . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی است در جنوب بخش جغتای یکی از بخشهای شهرستان سبزوار.
جغتایلغتنامه دهخداجغتای . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش جغتای و دهستان کهنه ٔ شهرستان سبزوار است در 175هزارگزی شمال باختری و 127هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تهران مشهد. کوهست
جغتایلغتنامه دهخداجغتای . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ فرمانروائی جغتای پسر چنگیز و خاندان اودر ماوراءالنهر : «... و بهادری و ضرب شمشیرش [ ابابکر میرزا نبیره ٔ امیرتیمور ] در میان
جغتایلغتنامه دهخداجغتای . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) نام یکی از پسران چنگیز مغول است که در خراسان و ماوراءالنهر حکومت داشت . رجوع به فهرست اعلام جهانگشای جوینی و تاریخ گزیده و حبیب السیر
جغتایلغتنامه دهخداجغتای . [ج ُ غ َ ] (اِخ ) یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان سبزوار است که از شمال به اسفراین و از خاور به دهستان طبس و حکم آباد شهرستان نیشابور و از جنوب به کوه ج
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ناحیه و قبیله ٔ جغتای است . هر کس از قبیله یا ناحیه ٔ جغتای « : ... و با کمال الحاح به آن مرد جغتائی متوسل شد ...» (تاری
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) شعبه ای است از زبانهای ترکی مغولی که بدان ترکی جغتائی گویند.
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) اسم یکی از محلات نواست . (مرآت البلدان ج 4). و نواقریه یی است در سه فرسنگی سمرقند. (معجم البلدان ).
طاهر جغتائیلغتنامه دهخداطاهر جغتائی . [ هَِ رِ ج ُ غ َ ] (اِخ ) امیر ابوالمظفر ملک طاهربن ابوالفضل محمد محتاج چغانی . رجوع به طاهربن ابوالفضل و ابوالمظفر... و مجمعالفصحاج 1 ص 27 شود.
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ناحیه و قبیله ٔ جغتای است . هر کس از قبیله یا ناحیه ٔ جغتای « : ... و با کمال الحاح به آن مرد جغتائی متوسل شد ...» (تاری
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) شعبه ای است از زبانهای ترکی مغولی که بدان ترکی جغتائی گویند.
جغتائیلغتنامه دهخداجغتائی . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) اسم یکی از محلات نواست . (مرآت البلدان ج 4). و نواقریه یی است در سه فرسنگی سمرقند. (معجم البلدان ).
طاهر جغتائیلغتنامه دهخداطاهر جغتائی . [ هَِ رِ ج ُ غ َ ] (اِخ ) امیر ابوالمظفر ملک طاهربن ابوالفضل محمد محتاج چغانی . رجوع به طاهربن ابوالفضل و ابوالمظفر... و مجمعالفصحاج 1 ص 27 شود.
آنجاقلغتنامه دهخداآنجاق . (اِ مرکب ) (از ترکی جغتائی ) آن وقت : در جافجانان ختا کافر نمیکرد این جفااین بس که در عهد تو ما یاد آوریم آنجاق را.خواجو (از شعوری ).