جعظریلغتنامه دهخداجعظری . [ ج َ ظَ ] (ع ص ) مردم بسیارخوار. (مهذب الاسماء). جعذری . اکول . پرخوار. شکم خواره . لتنبر. لتنبان . لتنبار. || درشت خوی بسیارخوار. || درشت خوی متکبر. |
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (اِخ ) علی بن الحسن بن علی بن معاذ الصلحی ، مکنی به ابی الحسن و معروف به جاذری . او از محمدبن عثمان بن سمعان و از وی ابوغالب بن بشران روایت کند.
جاذریلغتنامه دهخداجاذری . [ ذَ ] (ص نسبی ) نسبت است به جاذر، و نسبت است به سواد واسط یا فم الصلح که شش فرسنگ از آنجا فاصله دارد. (الانساب سمعانی ).
جازریلغتنامه دهخداجازری . [ زِ ] (اِخ ) محمدبن ادریس بن محمدبن الحسین بن محمدبن مسیح ، مکنی به ابوالقاسم . وی فقیه است و از پدر خود ادریس بن محمد جازری حدیث شنید و ابوالقاسم هبةا
جازریلغتنامه دهخداجازری . [ زِ ] (اِخ ) محمدبن الحسین بن محمدبن الحسن بن علی بن بکران ، مکنی به ابوعلی و مشهور به جازری . وی کتاب الجلیس و الانیس را از قاضی ابوالفرج معافی روایت
جازریلغتنامه دهخداجازری . [ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به جازره است که قریه ای است از اعمال نهروان در عراق . (الانساب سمعانی ).
جعفریگویش اصفهانی تکیه ای: ǰahfari طاری: ǰahvari طامه ای: ǰafari طرقی: ǰahvari کشه ای: ǰahferi نطنزی: ǰahferi
جعفریه ٔ بادنجانیهلغتنامه دهخداجعفریه ٔ بادنجانیه . [ ج َ ف َ ری ی َ ی ِ دَ نی ی ِ ] (اِخ ) قریه ای است در ناحیه ٔ جزیره ٔ قوسینا در مصر. (معجم البلدان ).
جعظارةلغتنامه دهخداجعظارة. [ ج ِ رَ ] (ع ص ) کوتاه سطبر لاف زن کم عقل (منتهی الارب ). جعظار. جعظری . مرد کوتاه . (مهذب الاسماء).
جعنظرلغتنامه دهخداجعنظر. [ ج َ ع َ ظَ ] (ع ص ) بسیارخوار ستبر. (ناظم الاطباء). جعظری . رجوع به همین لغت شود.
لاف زنلغتنامه دهخدالاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛
درشتخویلغتنامه دهخدادرشتخوی . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) درشتخو. تندخوی . کژخلق . (ناظم الاطباء). زفت خوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). صمکوک . صمکیک . (از منتهی الارب ). عُتُل ّ. (دهار). غَطَ