جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َ / ج ُ ش َ ] (ع ص ) مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کوتاه بدن . (مهذب الاسماء). || مرد دراز فربه . از لغات اضداد است . (منتهی الارب )
جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َ ش َ ] (اِخ ) ابن خلیبةبن جعشم صدفی صحابی بود و غزوه ٔ حدیبیه و فتح مصر را دید و در این خبر اختلافست . بلاذری از ابن الکلبی نقل کرده که جعاشمه تیره
جعشملغتنامه دهخداجعشم . [ ج َش َ ] (اِخ ) سراقةبن مالک مکنی به ابوسفیان المدلجی .صحابی بود و پس از طائف اسلام آورد. (تاج العروس ).
سراقةلغتنامه دهخداسراقة. [ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن مالک بن جعشم المدلجی ، مکنی به ابوسفیان . صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هَ . ق
جعشوشلغتنامه دهخداجعشوش . [ ج ُ ] (ع ص ) مرد دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد خرد و باریک . (مهذب الاسماء). || مرد کوتاه . جعشم . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). || پ
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ، ق ) وسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). به معنی وسط و میان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جعشم . (منتهی الارب ). بین . میان . وسط هرچیز. میا