جعجعةلغتنامه دهخداجعجعة. [ ج َ ج َ ع َ ] (ع اِ) بانگ آسیا. صدای آسیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (تاج العروس ).- امثال : اَسْمَعُ جَعْجَعَةً و لا اری طِحْناً ؛ در حق
جعجرةلغتنامه دهخداجعجرة. [ ج ُ ج ُرْ رَ ] (ع اِ) نوعی از طعام است و آن چنان باشد که از خمیر آرد پیکرها ساخته ، پزند و در قوام شکر اندازند. ج ، جعاجر. (منتهی الارب ).
جاجةلغتنامه دهخداجاجة. [ ج َ ] (ع اِ) مهره ٔ بی قیمت فرومایه . (منتهی الارب ). خرمهره . (مهذب الاسماء). ج ، جاجات .
جازعةلغتنامه دهخداجازعة. [ زِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث جازع . زن زاری کننده و ناشکیبا. || (اِ) چوب وادیج که بر آن شاخهای انگور اندازند. || هر چوب که میان دو چیز در پهنا نهاده بر آن چی
جالعةلغتنامه دهخداجالعة. [ ل ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث جالع. زن بی شرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن فحاش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن پلیدزبان .(مهذب الاسماء).
طحنلغتنامه دهخداطحن . [ طِ ] (ع اِ) آرد. و فی المثل : اسمع جعجعة و لااری طحنا؛ یعنی آواز آسیا میشنوم و نمی بینم آرد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دقیق . || گرد. (دهار).
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). ند
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هب
جعجرةلغتنامه دهخداجعجرة. [ ج ُ ج ُرْ رَ ] (ع اِ) نوعی از طعام است و آن چنان باشد که از خمیر آرد پیکرها ساخته ، پزند و در قوام شکر اندازند. ج ، جعاجر. (منتهی الارب ).