جشوءلغتنامه دهخداجشوء. [ ج ُ ] (ع مص ) برآمدن جان از اندوه یا ترس . || شوریدن دل و آماده ٔ قی کردن . شدن . (اقرب الموارد). || تاریک گردیدن شب . (منتهی الارب ). || بیرون آمدن مرد
جروءلغتنامه دهخداجروء. [ ] (اِخ ) سدوسی . ابن منده از طریق محمدبن جابر از حفض بن مبارک از مردی از بنی سدوس روایت کند و این شخص را جروء خوانند. رجوع به الاصابة شود.
جزوءلغتنامه دهخداجزوء. [ ج ُ ] (ع مص ) بسنده کردن . || بسنده کردن ستور به گیاه تر از آب . (از تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة) (ازمنتهی الارب ). جَزء. جُزء. رجوع به این کلمات
جشوبةلغتنامه دهخداجشوبة. [ ج ُ ب َ ] (ع مص ) درشت و بدمزه شدن طعام و بدخورش گردیدن . (منتهی الارب ). جَشب . رجوع به همین ماده شود.
جسوءلغتنامه دهخداجسوء. [ ج ُ ] (ع مص ) درشت و سخت گردیدن دست از کار. || درشت و سخت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جس ء و جساءة شود.
جشاءلغتنامه دهخداجشاء. [ ج ُ ] (ع اِ) آروغ . باد گلو. بادی که از سیری و نفخ شکم از گلو برآید. جشاءة. جشوء. (از اقرب الموارد). ج ، اجشاء، جشآت . || جشاءالبحر؛ موج دریا. (از اقرب
جروءلغتنامه دهخداجروء. [ ] (اِخ ) سدوسی . ابن منده از طریق محمدبن جابر از حفض بن مبارک از مردی از بنی سدوس روایت کند و این شخص را جروء خوانند. رجوع به الاصابة شود.
جزوءلغتنامه دهخداجزوء. [ ج ُ ] (ع مص ) بسنده کردن . || بسنده کردن ستور به گیاه تر از آب . (از تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة) (ازمنتهی الارب ). جَزء. جُزء. رجوع به این کلمات
جشوبةلغتنامه دهخداجشوبة. [ ج ُ ب َ ] (ع مص ) درشت و بدمزه شدن طعام و بدخورش گردیدن . (منتهی الارب ). جَشب . رجوع به همین ماده شود.
جسوءلغتنامه دهخداجسوء. [ ج ُ ] (ع مص ) درشت و سخت گردیدن دست از کار. || درشت و سخت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جس ء و جساءة شود.