جشندیکشنری فارسی به انگلیسیcelebration, feast, fest _, festival, festivity, fete, fête, fiesta, function, gala, rejoicing
بهارخانهلغتنامه دهخدابهارخانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بتخانه ، چه بهار بمعنی بت هم آمده است . (برهان ). بتخانه ، و این مجاز است ، چه بهار بمعنی بت هم آمده است . (آنندراج ). ب
نوروزلغتنامه دهخدانوروز. [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) روز اول ماه فروردین که رسیدن آفتاب است به نقطه ٔاول حمل . (غیاث اللغات ). روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء
گاهلغتنامه دهخداگاه . (اِ) عصر. دوره . زمان : و از خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چنین تا بگاه سکندر رسیدز شاهان هر آنکس که آن تخت دید. فر
جشن شربت خورانلغتنامه دهخداجشن شربت خوران . [ ج َ ن ِ ش َ ب َ خوَ / خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان رفتن آن جماعت است در فصل بهار بالاتفاق به سیر باغ و بزم نشاط آراستن و ا