جسریلغتنامه دهخداجسری . [ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است به جسر که بطنی است از عنزة. (از لباب الانساب ). گروهی از رجال حدیث منسوب بدانجا هستند. رجوع به لباب الانساب شود.
جسرینلغتنامه دهخداجسرین . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ). از قریه های غوطه ٔ دمشق است که ابن منیر در اشعار خود از آن یاد کرده و از آنجمله است : حی الدیار علی علی
جبریونلغتنامه دهخداجبریون . [ ج َ ری یو ] (ص نسبی ، اِ) کسانی که مذهب جبر دارند. آنانکه گویند مردم را در افعال خود هیچ اختیاری نیست . جبری مذهبان ، مقابل قدریها. رجوع به جبر شود.
جبریتیلغتنامه دهخداجبریتی . [ ج َ ] (اِخ ) شیخ طه بن محمد حلبی شافعی معروف به ابن مهنا. وی بحاث و مدقق بود و در 1131 هَ .ق . بحجاز رفت و صحیح بخاری را از شارح آن ابن سالم بصری است
جبریللغتنامه دهخداجبریل . [ ] (اِخ ) ابن الاوانی الاربلی ملقب بشجاع . معاصر ابن خلکان است . وی مغنی و از مردم اربل بوده و در اواخر مائه ٔ ششم و اوایل مائه ٔ هفتم میزیسته است . (ت
جسرینلغتنامه دهخداجسرین . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ). از قریه های غوطه ٔ دمشق است که ابن منیر در اشعار خود از آن یاد کرده و از آنجمله است : حی الدیار علی علی
جسرالولیدلغتنامه دهخداجسرالولید. [ ج ِ رُل ْ وَ ] (اِخ ) جسری است بر سر راه ازند بفاصله ٔ نه میل از مصیصه . بار اول ولیدبن یزیدبن عبدالملک آنرا بنا کرد و در سال 225 هَ . ق . المعتصم
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) الجسری الحمیری یا الخشنی . او از معقل بن یسار و جندب و از او جریری و مثنی بن عوف روایت کنند.
جسارلغتنامه دهخداجسار. [ ج َس ْ سا ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است به جسری که بر بالای دجله است . (از لباب الانساب ).
جسرلغتنامه دهخداجسر. [ ج ِ] (اِخ ) یاقوت آرد: هرگاه کلمه ٔ جسر یا یوم جسر بدون اضافه به کلمه ٔ دیگر اطلاق شود مراد جسری است که درآن میان مسلمانان و ایرانیان جنگ سختی روی داد که