جست و خیزلغتنامه دهخداجست و خیز. [ ج َ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) برجستن و برخاستن . (آنندراج ) : زمین گیری سلیم از ضعف پیری یاد ایامی که جست و خیز در صحرا به آهو یاد میدادی .سلیم (از آنندراج ).- جست و خیز کردن </s
زیستفنّاوری زیستمحیطیenvironmental biotechnologyواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از روشهای زیستفنّاوری در حفظ و مراقبت از محیط زیست
دگرگشت بیگانهزیست،سوختوساز بیگانهزیستxenobiotic metabolismواژههای مصوب فرهنگستانسوختوساز موادی که برای اندامگان بیگانه ضروری است
جستلغتنامه دهخداجست . [ ] (اِ) اسم هندی روی است که به عربی شبه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). روح توتیا.
جستلغتنامه دهخداجست . [ ج َ ] (اِ) در جنگل شناسی به جوانه ها که روی ریشه ٔ درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 70، <span class="hl"
جستلغتنامه دهخداجست . [ ج َ ] (مص مرخم ، اِمص ) جهیدن . (شرفنامه ). جهش . پریدن . (از فرهنگ فارسی معین ). جَستن : گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای . منوچهری .شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانک
جستلغتنامه دهخداجست . [ ج ُ ] (مص مرخم ، اِمص )جُستن . تفحص کردن . جست و جو. (از فرهنگ فارسی معین ). تفحص و تجسس و بحث . طلب . کاوش . تفتیش : ترا گر بدی فر و رای درست ز البرز شاهی نبایست جست . فردوسی .شکست آمد از ترک بر تازیان <br
خانجستلغتنامه دهخداخانجست . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای حصین و رکنی رکین بحدود لرستان بوده است . حکومت این قلعه از موارد خلاف بین اتابک تکله ٔ سلغری و هزارسف و برادران او بود. چون اتابک تکله رادفع هزارسف میسر نبود ناچار بمصالحت با هزارسف تن داد و یک چندی نیز اتابک تکله از بیم قتل برادر بدان قلعه پنا
خجستلغتنامه دهخداخجست . [ خ ُ ج َ ] (اِ) نام نوایی است از موسیقی که آنرا خجسته نیز می گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 و ورق 393).
خنجستلغتنامه دهخداخنجست . [خ َ ج َ ] (اِخ ) نام مکانی است که افراسیاب از آنجا فرار کرده و بسلامت جست . (از ناظم الاطباء). ظاهراً دریاچه ٔ ارومیه : برین جایگه برز چنگم بجست دل و جانم از جستن او بخست درین آب خنجست پنهان شده ست بگفتم بتو راز چونان که هست .<
مجستلغتنامه دهخدامجست . [ م َ ج َ ] (اِ) تبدیلی از «مجس » یا مخفف «مجسة» و آن موضعی است از نبض بیمار که طبیب دست بر آن نهد و شاید مقصود «مجسطی » باشد و آن کتاب هیئت بطلمیوس است . (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) : به جو
واجستلغتنامه دهخداواجست . [ ج ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مؤاخذه . بازخواست . واپرس : کس نگوید سنگ را دیرآمدی یا که چوبا، تو چرا بر من زدی این چنین واجست ها مجبور راکس نگوید یا زند معذور را. مولوی .و رجوع به واجستن و با