جست و جویلغتنامه دهخداجست و جوی . [ ج ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) طلب . کاوش .پژوهش . جستجو. رجوع به کلمه ٔ اخیر شود : ز نام تو کردم بسی جست و جوی نگفتند نامت تو با من بگوی . ف
جست و خیز کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcaper, cavort, disport, gambol, lark, rollick, skip, skylark, sport
جست و جولغتنامه دهخداجست و جو. [ ج ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب )همان جستجو است . رجوع به این کلمه شود : نگر نره دیو اندرین جست و جوچه جست و چه دید اندرین گفت و گو. فردوسی .پراکن
تگ و پویلغتنامه دهخداتگ و پوی . [ ت َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و پوی . تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب : دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت . (سن
تک و پویلغتنامه دهخداتک و پوی . [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء).تکاپوی . آمد و شد از روی تعجیل و شتاب : خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روزچون
گفت و گویلغتنامه دهخداگفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) هنگامه وپرخاش . (آنندراج ). مشاجره . بحث . جنجال : زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان را بدی جست و جوی . ف