جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج َ ت َ ] (مص ) رها شدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رهائی یافتن . رَستن . (ناظم الاطباء). خلاص شدن : ز بددست ضحاک تازی ببست به مردی ز چنگ
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو
جُستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ش کردن، تعقیبکردن، جوییدن، جستجو کردن، جویاشدن، رد کسی (چیزی) را گرفتن، ردیابی کردن، سراغ گرفتن، پرسوجو کردن
جستن آهوانلغتنامه دهخداجستن آهوان . [ ج َ ت َ ن ِ هَُ ] (اِخ ) قفرات الظبی : وزیر بنات النعش بر پایهای خرس بزرگ ستارگان خردند، دوگان دوگان ایشان را جستن آهوان خوانند. (التفهیم ).
جستن اندامهالغتنامه دهخداجستن اندامها. [ ج َ ت َ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پریدن اندام . اختلاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خلجان . خلوج . (دهار).