جساسلغتنامه دهخداجساس . [ ج َس ْ سا ] (اِخ ) ابن قطیب . شاعر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از اعلام است . (ناظم الاطباء). از اسماء عرب است . (از اقرب الموارد).
جساسلغتنامه دهخداجساس . [ ج َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مُرّة. قاتل کُلَیْب بن وائل است . (از منتهی الارب ). نسب وی بتفصیل تر در اعلام زرکلی چنین آمده است : جساس بن مرةبن ذهل بن شیبان
جساسلغتنامه دهخداجساس . [ ج َس سا ] (ع ص ) بسیار تجسس کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار تفحص کننده . (از اقرب الموارد). بسیار پژوهنده . کنجکاو. (یادداشت مو
جساسلغتنامه دهخداجساس . [ ج ِ ] (اِخ ) نام مردی که پدرش نُشْبةبن ربیع است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از اسماء عرب است . (از اقرب الموارد).
جساسةلغتنامه دهخداجساسة.[ ج َس ْ سا س َ ] (ع ص ) تأنیث جَسّاس ، بمعنی بسیار تجسس کننده ٔ اخبار. (از ذیل اقرب الموارد). || (اِخ ) جانوری است که در جزایر باشد و تجسس اخبار کرده به
جساسةلغتنامه دهخداجساسة.[ ج َس ْ سا س َ ] (ع ص ) تأنیث جَسّاس ، بمعنی بسیار تجسس کننده ٔ اخبار. (از ذیل اقرب الموارد). || (اِخ ) جانوری است که در جزایر باشد و تجسس اخبار کرده به
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان
بسوسلغتنامه دهخدابسوس . [ ب َ ] (اِخ ) نام زنی از عرب که بواسطه ٔ او جنگ عظیم میان دو قبیله واقع شد از این جهت در شآمت ضرب المثل گشت و گویند: هذا اشأم من حرب بسوس . (فرهنگ نظام
چنگللغتنامه دهخداچنگل . [ چ َ گ ُ / گ َ ] (اِ) ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی ). چنگ از باز و شاهین و آدمی . (حفان ). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجه ٔ ایشان . (ا