جزدانلغتنامه دهخداجزدان . [ ج ُ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب و مرکب از جزء عربی و دان فارسی به معنی کیف ، و جِزْدان نیز گفته اند. (از دزی ). جزکش و آلتی که در آن جزوه گذارند. (ناظم ا
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج َدْ دا ] (اِخ ) تثنیه ، و نام موضعی است که در شعر اعشی آمده است . (از معجم البلدان ):فاحتلّت الغمرَ فالجدّین ِ فالفَرَعا. اعشی (از معجم البلدان ).
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج َدْ دا ] (اِخ ) نام پسر جدیله از قبیله ٔ ربیعه . (منتهی الارب ).مؤلف منتهی الارب در ذیل جد آرد: جدان بن جذیلةبن اسد از قبیله ٔ ربیعه است . (از منتهی
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج ُدْ دا ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). ظاهراً همان جدان بفتح صحیح باشد. رجوع بماده ٔ قبل شود.
جدانکلغتنامه دهخداجدانک . [ ج ِ ن َ ] (اِ) به معنی جدارک است که بازی کوزه گردانک باشد و بفتح اول هم گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). نام بازیی که کوزه گردان نیز نامندش . (شرفنامه ٔ
جدانوکرلغتنامه دهخداجدانوکر.[ ج ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود از شهرستان لاهیجان . این ده در چهار هزارگزی باخترلنگرود و هزارگزی شوسه ٔ لنگرود به لاهیجان قرار د
فاطمةلغتنامه دهخدافاطمة. [ طِ م َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲ جوردانیه . عالم حدیث و در زمان خود در شهر اصفهان پایه ای بلند داشت . زندگانیش میان سالهای 434 و 524 هَ .ق . بود. (زرکلی ج 2
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باش
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج َدْ دا ] (اِخ ) تثنیه ، و نام موضعی است که در شعر اعشی آمده است . (از معجم البلدان ):فاحتلّت الغمرَ فالجدّین ِ فالفَرَعا. اعشی (از معجم البلدان ).
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج َدْ دا ] (اِخ ) نام پسر جدیله از قبیله ٔ ربیعه . (منتهی الارب ).مؤلف منتهی الارب در ذیل جد آرد: جدان بن جذیلةبن اسد از قبیله ٔ ربیعه است . (از منتهی
جدانلغتنامه دهخداجدان . [ ج ُدْ دا ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). ظاهراً همان جدان بفتح صحیح باشد. رجوع بماده ٔ قبل شود.