جرگلغتنامه دهخداجرگ . [ ج َ ] (اِ) حلقه ٔ معرکه ٔ کشتی گیران . (غیاث اللغات از چراغ هدایت ). معرکه ٔ کشتی گیران که آن را ورزش خانه و تعلیم گه و تعلیم گاه نیز گویند. (بهارعجم ) (آنندراج ) : و بعد از آن به جرگ حشریان را تحرک دادند. (جهانگشای جوینی ).جرگ را دیده ٔ حی
جرگفرهنگ فارسی عمید=جرگه: ◻︎ قابل اهل دل و لایق الفت نبُوَد / جرگ و نرگی که در او شور محبت نبُوَد (میرنجات: لغتنامه: جرگ).
جرگاهلغتنامه دهخداجرگاه .[ ] (اِ مرکب ) در تاریخ ابن خلکان (ج 2 ص 179) این عبارت آمده : «واستدعی الی مضرب سلطان الدولة ثم قبض علیه (علی فخرالملک ) و عدل به الی جرگه و قد احیط علی امواله و خزائنه و کرائمه و ولده و اصحابه ». این
جرگلانلغتنامه دهخداجرگلان . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد است . این دهستان در شمال و شمال باختری بجنورد و جنوب مرز ایران و شوروی واقع است . ساکنان دهستان تمام تراکمه اند. مرکز آن حصارچه است . قرائی که در کنار مرز ایران و شوروی قرار دارند عبارتند از: آقاقورت ،
جرگلبادلغتنامه دهخداجرگلباد. [ ] (اِخ ) جرّ در لغت فارسی جایی بریده و دریده و کنده را گویند. در زمان صفویه طایفه ٔ تراکمه از سمت گرگان و استرآباد به حوالی اشرف آمده سرقت مینمودند. شاه عباس فرمان داد از حد کوه الی لب دریا خندقی عمیق طولاً چهار فرسخ و عمقاً ده ذرع کندند و راهی باریک از معبر خیابان
جرگهلغتنامه دهخداجرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. (از ایالات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
جرگهلغتنامه دهخداجرگه . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . این ده در بیست و چهارهزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده است . محلی دامنه و معتدل است . و 123 تن سکنه ٔ شیعی مذهب فارسی زبان دا
نرگفرهنگ فارسی عمید= جرگه: ◻︎ قابل اهل دل و لایق الفت نَبُوَد / جرگ و نرگی که در او شور محبت نَبُوَد (؟: لغتنامه: جرگ)
تاج العارفینلغتنامه دهخداتاج العارفین . [ جُل ْ رِ ] (اِخ ) (سید...) ابن عبدالقادربن احمدبن سلیمان دمشقی . در نامه ٔ دانشوران در ترجمه ٔ احوال وی آمده : سید تاج العارفین پسر عبدالقادر... ولادتش در سال هزار و بیست و هفت روی داد و در شهر دمشق که کرسی بلاد شامیه می باشد از مشایخ کبار و صدور عالی مقدار م
پیرشهریارلغتنامه دهخداپیرشهریار. [ ش َ ] (اِخ ) پیر شالیار. در اورامان پیری روحانی از مغان زردشتی بوده است موسوم به پیر شهریار (که بزبان کردی او را پیر شالیار خوانند). ازو کتابی باقی است بنام مارفتو پیر شالیار (معرفت پیر شهریار) و نزد مردم اورامان بسیار محترمست و بدست خارجی نمی سپارند و کلماتش را
جرگاهلغتنامه دهخداجرگاه .[ ] (اِ مرکب ) در تاریخ ابن خلکان (ج 2 ص 179) این عبارت آمده : «واستدعی الی مضرب سلطان الدولة ثم قبض علیه (علی فخرالملک ) و عدل به الی جرگه و قد احیط علی امواله و خزائنه و کرائمه و ولده و اصحابه ». این
جرگلانلغتنامه دهخداجرگلان . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد است . این دهستان در شمال و شمال باختری بجنورد و جنوب مرز ایران و شوروی واقع است . ساکنان دهستان تمام تراکمه اند. مرکز آن حصارچه است . قرائی که در کنار مرز ایران و شوروی قرار دارند عبارتند از: آقاقورت ،
جرگلبادلغتنامه دهخداجرگلباد. [ ] (اِخ ) جرّ در لغت فارسی جایی بریده و دریده و کنده را گویند. در زمان صفویه طایفه ٔ تراکمه از سمت گرگان و استرآباد به حوالی اشرف آمده سرقت مینمودند. شاه عباس فرمان داد از حد کوه الی لب دریا خندقی عمیق طولاً چهار فرسخ و عمقاً ده ذرع کندند و راهی باریک از معبر خیابان
جرگه زدنلغتنامه دهخداجرگه زدن . [ ج َ گ َ / گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه زدن .حوزه درست کردن . مجلس ساختن . و رجوع به جرگه شود.
مجرگلغتنامه دهخدامجرگ . [ م َ ج َ ] (اِ) سخره و بیگار بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278). به معنی بیگار باشد یعنی مردم را به زور و ستم و بی اجرت و مزدوری کار فرمودن . (برهان ). کار بی مزد و اجرت که آن را بیگار و بیگاری گویند و بیغاری تبدیل آن است . (انجمن آرا)
تجرگلغتنامه دهخداتجرگ . [ ت َ ج ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان رقه بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس است که در 28 هزارگزی باختر بشرویه و 20هزارگزی شمال راه مالرو بشرویه به طبس قرار دارد. کوهستانی و خشک و گرم سیر است و <span class="hl