جرگلغتنامه دهخداجرگ . [ ج َ ] (اِ) حلقه ٔ معرکه ٔ کشتی گیران . (غیاث اللغات از چراغ هدایت ). معرکه ٔ کشتی گیران که آن را ورزش خانه و تعلیم گه و تعلیم گاه نیز گویند. (بهارعجم )
جرگفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=جرگه: ◻︎ قابل اهل دل و لایق الفت نبُوَد / جرگ و نرگی که در او شور محبت نبُوَد (میرنجات: لغتنامه: جرگ).
جرگه ٔ سیداحمدلغتنامه دهخداجرگه ٔ سیداحمد. [ ج َ گ َ / گ ِ ی ِ س َی ْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بن معلا از بخش شوش از شهرستان دزفول . این ده در 16 هزارگزی شمال باختری شوش و 3
جرگهلغتنامه دهخداجرگه . [ ج َ گ َ / گ ِ ] (اِ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. (برهان ). صف کشیدن انبوه مردم . (غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه
جرگهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تعدادی از افراد یا اشیا؛ حلقه؛ دسته؛ گروه؛ جرگ.۲. [قدیمی] عدهای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند: ◻︎ چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجن